خاطرات دانشگاه

شنبه ۱۹ آذر



  حدود ۴، ۵ سال پیش، من یک کاری کردم که از نظر خودم کار درستی بود ولی در نتیجه‌ی اون عمل، (احساس کردم) که یکی از دوستهام (که بهش می‌گم x)، خیلی از دست من آزرده شد.

  من تا چند وقت، از دست خودم ناراحت بودم و هر بار که به‌اون کارم فکر می‌کردم احساس بدی پیدا می‌کردم. (الان، به دلیلی که در ادامه می‌گم، دیگه اون حس بد را ندارم!)

  مدت‌ها بعد، داشتم با یکی دیگه از بچه‌ها (که در ادامه با y به اون اشاره می‌کنم) صحبت می‌کردم (که نفهمیدم چرا و چه‌جوری) اون کارم را برای y تعریف کردم.

  شاید یه هفته از اعترافم نگذشته بود که یکی از دوست‌هام (z)، یه کاری انجام داد که معادل همون کاری بود که من با x انجام داده بودم (می‌گن گَهی پشت به زین و گَهی زین به پشت!).

  این اتفاق، دست‌کم دو تا سود برام داشته است(!):

  ۱- فهمیدم که x، احتمالا اونقدری که من فکر می‌کردم از دستم شاکی نشده

  ۲- فهمیدم که رفتار خودم، چقدر شجاعانه (و پخته!)  بوده. درسته که کاری که z با من کرد همون اثر را داشت ولی روش کارش بسیار توهین‌آمیز بود (البته به قول این‌جایی‌ها: I didn't take any offence)


پس‌نوشت: خیلی دوست دارم بدونم اعتراف کردنم پیش y، ربطی به این رفتار z داشته یا نه

این قرار بود به‌مناسبت روز دانشجو  منتشر بشه ولی ...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

در مورد اینکه ربطش به اعتراف چی بوده؛
جدای از اینکه آیا چیزایی که در حافظه ی روزمره ت هست انرژی خاصی داره یا نه که باعث تاثیر روی اتفاقاتی که برات می افته بشه؛ به نظر من، ربط قوی ترش در اینه که شاید اگه به همون تازگی اون اعتراف رو نمی کردی، اتفاقی بعدش برات افتاد رو هم به اتفاق توی اعترافت تشبیه نمی کردی. به عبارت دیگه، این اتفاق شاید یا شاید نه می افتاد، ولی اگه اعتراف رو نکرده بودی شاید به یاد این تشابه نمی افتادی، یا اصلا تشبیه اش می کردی به اتفاق دیگه ای که حافظه ی تازه ای ازش داشتی.