صدا صدا، صدای من - ۲

   
 وقتی رفتم کانادا، با کمال تعجب دیدم که همین مشکل وقتی پشت تلفن صحبت می‌کنم وجود داره. این مشکل یه بُعد جدید پیدا کرده بود!

خیلی وقت‌ها (همیشه) پیش میومد که وقتی به یه جا زنگ می‌زدم (مثلا برای بانک) قبل از این‌که اطلاعات‌م رو بپرسه طرف با یه همچین جمله‌ای صحبت رو شروع می‌کرد:
 
How I can help you miss?

بعضی از جاها، اطلاعات جنسیت رو نداشتن و حتی وقتی اسم و فامیل رو می‌پرسیدن هنوز من یه خانم بودم براشون!
تنها راهی که برای اثبات مرد بودنم بود را هم از دست داده بودم!


مناسب‌سازی

من هر وقت می‌خوام نیکان رو تشویق کنم براش می‌خونم:
آفرین، صد آفرین، هزار و سیصد آفرین، غلمان روی زمین!

فرهنگستان توجه کن!

از وقتی نیکان اومده تو خونمون، خیلی پیش میاد که من یا ه بگیم:

ببین جیش کرده؟
تا الان هنوز جیش نکرده...
صبح که شیرش رو خورد جیش هم کرد...

ولی وقتی می‌خوایم در مورد امتحان کتبی‌اش صحبت کنیم مجبور هستیم از واژه‌ی زشت و بیگانه‌ی «پی‌پی» استفاده کنیم. فکرش رو بکنین در جملات بالا، جیش کردن رو با «ریدن» جایگزین کنیم!😂


باید عادت کنی!

دیروز با ه نیکان رو بردیم حموم! بماند که ه چقدر ویدیو دید و من چقدر بهش گفتم حالا نیکان که هنوز تمیزه و ...

اول کار همه چی داشت خوب پیش می‌رفت و نیکان هنوز داشت تصمیم می‌گرفت که از حموم کردن خوشش میاد نه.

ه: شیر آب رو می‌بندی؟
من خواستم شیر آب رو می‌بینم که دستم برای یک ثانیه خورد به شیر دوش، و یکم آب از دوش پاشیده شد پایین. چند قطره آب ریخت رو نیکان.
ن: 😢😢😢😢😢😓😓😥😥😪😪
ه: (بعد از کلی تلاش نا‌موفق برای آروم کردن نیکان، با لحن بچگونه) عسلم باید عادت کنی دیگه! بابات این‌طوری‌ه دیگه!! به وقت‌هایی سوتی می‌ده... عادت می‌کنی. مجبوری عادت کنی!

اولین روزی که از بیمارستان برگشتیم خونه:

ه: من فقط ۳.۵ کیلو وزنم کم شده... یکم بیشتر از وزن نیکان!:ناراحت
من: من هم ۳.۵ کیلو وزن کم کردم... یکم بیشتر از وزن نیکان!:متعجت
ه:‌ تو چرا این قدر وزن کم کردی خب؟
من: بالاخره من هم حامله بودم دیگه*:ي

*تو انگلیسی می‌گن «ما حامله هستیم» (We are pregnant).

عوضش کن

ه: نیکان شیرش رو خورد، برو عوضش کن...
من: چرا عوضش کنم؟ نیکان که بچه‌ی خوبیه!از این بهتر از کجا گیر بیارم!

پ.ن. نیکیان تبدیل شد به نیکان:ي


سرداران ایرانی

دیروز با پدر و مادر صحبت می‌کردیم:

من: خبر دارین که ترامپ هم لحظه‌ی آخر تصمیم گرفت به ایران حمله نکنه؟
پدر: آره! فک کنم اون هم شنید آریو قراره به دنیا بیاد ترسید و حساب کار خودش رو کرد! تازه هنوز حساب «نیکیان» رو نکرده!

پ.ن. آریو قرار بود دو هفته دیگه به دنیا بیاد!
پ.ن. قبل از پدر شدن، عمو شدم! 😍😂
 بعضی خاطره‌ها هستن که هر بار به یادشون میافتی یه لبخند ملیح روی لب‌هات میارن، حالا مهم هم نیست که چند بار تا حالا اون خاطره به یادت اومده باشه. شاید هم برای همین‌ه که اگه دور و برت آدم‌ مسن باشه، حتما چندین بار کل دفتر خاطراتش رو ورق زدی...

دیروز متوجه شدم که دارم ماهی ۱۴ دلار پول اجاره‌ی مودم (برای اینترنت) می‌دم (تا حالا ۲۰ ماه دادم)! رفتم یه مودم خریدم (۱۰۰ دلار) و داشتم نصب و راه‌اندازی‌اش می‌کردم که یاد این خاطره افتادم.*، **.

خاطره
س: من خونه اینترنت ندارم (یا یه چیزی تو این مایه‌ها). ولی یکی از همسایه‌هام وایرلس‌ش پس‌ورد نداره***، و من به اون وصل می‌شم.
من: احتمالا تو تنها کسی نیستی که به اینترنت یارو وصل می‌شیم!
س: نه! یارو هیچ کدوم از تنظیمات مودم‌ش رو تغییر نداده بود و من تونستم به عنوان ادمین لاگین کنم و طوری تنظیماتش رو تغییر دادم که ....(دقیق یادم نمیاد چی‌کار کرده بود ولی یه چیزی تو این مایه‌ها که کسی غیر از من و خود یارو نتونه وصل بشه).


اون روز، تا رسیدم خونه، رمز‌ مودم رو عوض کردن و از اون روز به بعد هم، هر وقت خواستم یه مودم یا روتر رو نصب یا راه‌اندازی کنم رمز ادمین رو از رمز از رمز پیش‌فرض تغییر می دم.

توصیه من این‌ه که مثل س نباشین!
* هر وقت که دارم یه مودم یا روتر و راه‌اندازی می‌کنم یه یاد این خاطره می‌افتم و یه لبخند کوچک‌رو لبم‌ ظاهر می‌شد!
** خیلی خوشحالم که به زودی می‌تونم هر بار که یه‌ مودم یا روتر رو نصب و راه‌اندازی می‌کنم این خاطره رو برای بچه‌ام تعریف کنم!!
*** می‌شه یکی این جمله رو به فارسی بگه!!

همیشه آخر هفته‌ها، وقتی برای شام با «ه» می‌رفتیم بیرون، موقع برگشت به خونه من می‌گفتم:

من: من مست و تو دیوانه، ما رو که برد خانه؟
ه: من نه مستم نه دیوانه!* من می‌برمت خانه!

امروز (و از این به بعد):

من: من مست و تو دیوانه، ما سه تو را کی برد خانه؟
ه: ما دو تا عاقل، دو نفری می‌بریمت!


* بعضی وقت‌ها هم می‌گه، تو هم مستی هم دیوانه، من می‌برمت خانه 
امروز داشتم تو فروشگاه خرید می‌کردم یه مرد ۵۵، ۶۰ ساله رو دیدم که یه چرخ خرید دستش بود و داشت با خودش حرف می‌زد (پشت سر هم تکرار می‌کرد):
I am not only tired but also retired!

پیش خودم فکر کردم وقتی بازنشسته شدم برم رو یه نیمکت  بشینم و بگم:

من رو نیمکت نَشِسته‌ام... من رو نیمکت بازنِشَسته‌ام...
!

صدا صدا،‌ صدای من - ۱


نمی‌دونم گوش مردم چه مشکلی داره که وقتی صدای من رو از پشت تلفن می‌‌شنون فک می‌کنن دارن با یه خانوم صحبت می‌کنن!
 این قضیه از وقتی ۱۰-۱۱ ساله بودم شروع شد:

  • خیلی عادی بود که وقتی همکارهای پدرم به خونه ما تلفن می‌زدن و من گوشی رو برمی‌داشتم کلی با من سلام علیک و احوال‌پرسی می‌کردن و حال بچه‌ها رو می‌پرسیدن*.
  • هر وقت می‌خواستم تاکسی تلفنی بگیرم طرف می‌گفت: «خانم اعوانی، تا n دقیقه‌ی دیگه اون جا هستیم.»
  • وقتی می‌خواستم از دکتر وقت بگیرم یا رو می‌پرسید: «خانوم،‌ برای کی وقت می‌خواین» می‌گفتم: «برای پسرم!»

این جور مواقع لازم نبود طرف رو اصلاح کنم و بهش بگم که من خانم نیستم! ولی تو برخی مواقع نمی‌شد و معمولا موقعیت خیلی خنده‌دار می‌شد: 
  • یه بار زنگ زده بودم آرایشگاه (مردونه) که وقت بگیرم یارو پرسید «برای پسرتون وقت می‌خواین». گفتم «نه برای خودم!». طرف کُپ کرد. من هم دیگه اون آرایشگاه نرفتنم!
  • یه بار زنگ زده بودم خونه‌ی یکی از دوستام،‌ پدرش گوشی رو برداشته بود. من سلام کردم، و گفتم فلانی هست؟ طرف خیلی نگران پرسید: «خانوم شما با پسر من چی کار دارین؟». گفتم «من امیر هستم و ...». یارو خیلی شرمنده شد و گفت که داشتم شوخی می‌کردم!! و همون‌طوری که می‌تونین حدس بزنین دیگه به اون دوستم تلفن نزد.
  •  
    *: ملت فکر می‌کردن مادرم هستم! و مادرم هم خیلی شاکی بود از این قضیه: از یه طرف می‌گفت صدای تو به این مردونگی،‌ چرا فک می‌کنن دختری. از یه طرف دیگه هم شاکی بود که صدای من که شبیه صدای تو نیست!:ي 
     ادامه دارد!