مشکل؟!

پنج‌شنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

این هم برا خودش یه معضلی‌ه که وقتی یه چیزی به یکی می‌گی و اون طرف می‌گه بهم برخورد. ولی نمی‌گه چرابهش برخورد‌ه؟ کسی راه‌حلی داره؟


ما کجای کاریم؟

پنج‌شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۶

تو دانشگاه، گروه‌های دانشجویی زیادی هست یکی از این گروه‌ها TSSU ه که کارش یه جور مدیریت و حل مشکلات دانشجوهایی که به عنوان کار دانشجویی تو دانشگاه حل‌تمرین(TA) یه درس شدن و یا اون‌هایی که به عنوان حق‌التدریسی (Sessional Instructor) هست। من برام جالب بود که ببینم این گروه در کارهاشون چه مشکلاتی دارن و چه جوری مشکلاتشون را حل می‌کنن। تو جلسات دو هفتگی این گروه که ظاهرا خیلی هم جدی برگزار می‌شه شرکت کردم.
تو جلسه‌ای که حدود یه ماه پیش برگزار شده بود(همون اوایلی که من اومده بودم) یه بخشی از جلسه اختصاص پیدا کرده بود به بحث در مورد نیاز به تغییر ساختار این گروه। حرف اساسی این بود که می‌خواستن یه نیروی تمام وقت را استخدام کنن تا توی کارها بهشون کمک کنه و به عنوان یه حافظه که میٰدونه پارسال چه اتفاقی افتاد و یا اگه یه کاری بیشتر از یه سال وقت لازم داشت ازش استفاده بشه (چون اعضای هیئت مدیره هر سال تعیین می‌شن و کسی نمی‌تونه بیشتر از دوسال پیاپی نامزد بشه. ولی این پیشنهاد برای خودش موافق‌ها و مخالف‌هایی داشت. موافق‌‌ها می‌گفتن که این کار می‌تونه خیلی خوب باشه و چون اون یارو داره پول می‌گیره می‌تونه خیلی از کارها را انجام بده و چون احتمالا از نظر سنی هم از ما بزرگ‌تره می‌تونه باعث بشه که دانشگاه به ما به چشم چند تا بچه نیگا نکنه. مخالف‌ها از اون طرف می‌گفتن که وجود این آدم می‌تونه یه ساختار سلسله مراتبی تو گروه ایجاد کنه و باعث بشه که اون کارمندی که چندین سال کار کرده بتونه از قدرتش و تجربه‌اش برای تحمیل حرف‌هاش استفاده کنه. أخر قرار شد که تا جلسه بعدی هر کی نظرش را بگه و تو جلسه بعدی دوباره این بحث ادامه پیدا کنه.

جلسه بعد، دیدم که چندین برگه پخش شده و توش چهار-پنج‌تا راه‌کار مختلف را ارائه داده بودن و دوباره در باره‌ی هر کدوم از اون راه‌کارها بحث کردن।
تو جلسه آخر که چهارشنبه برگزار شد روی یه پیشنهاد به تفاهم رسیدن (که واقعا پیشنهاد جالبی بود) و قرار شد که برای رای‌گیری نهایی تو جلسه مربوطه مطرح بشه. برای من خیلی جالب بود که یه نهاد کوچیک که تصمیماتش رو با دست‌بالا ۲۰۰۰ نفر تاثیر می‌زاره یک‌ماه روی یه موضوع بحث می‌کنن। و همین‌طور پیشرفت طرح‌های پیشنهادی هم خیلی جالب بود. ولی ما تو ایران چی کار می‌کنیم؟

Installing wireless lan in fc8

دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶


In this post, I am going to share my experience on installing wireless lan (Intel PRO/Wireless 3945ABG Mini-PCI Express Adapter) of my Lenovo T60 on FC8 (I think it should work for all fedoras).

When I first intalled FC8 on my laptop, the wireless works well. But after a while (about 2 hours or less), it stopped working. If you have the same problem or something similar, this post may help you.

1- Install ieee80211 and ieee80211-kmdl-`uname -r` using either rpm or yum. I, myself, used यम:
yum -y install ieee80211 ieee80211-kmdl-`uname -r`

2- Install iwlwifi-firmware.
yum -y install iwlwifi-firmware

You can check if it has beb installed correctly using:
ifconfig wlan0 up
iwlist wlan0 scanning

3- Install ipw3945 and some other tools using the following command:

yum -y install ipw3945

4- After that your wireless should be start working। But to enable it to obtain dynamic ip, install dkms-ipw3945 package.

yum -y install dkms-ipw3945

I found what should I do in here and here.


متفرقه - بازهم گوگل

یک‌‌شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶
یادم میاد وقتی سال دوم کارشناسی بودم به عنوان پروژه‌ی درس ذخیره و بازیابی اطلاعات باید یه موتور جستجو پیاده می‌کردیم. برای این‌که ببینم چی‌کار باید کرد و یه دید کلی از کار داشته باشم تو گوگل دنبال
How to Implement a Search Engine
گشتم. اون روز یکی از سال بچه‌های سال بالایی که دید من این پرس‌وجو را دارم از گوگل می‌پرسم گفت مگه اون طرف آدم نشسته که همچین چیزی ازش می‌پرسی؟
گوگل اون موقع با اون پرس و جو برام حدود ۲۰ تا نتیجه پیدا می‌کرد که فقط دوتا از اون‌ها بدرد بخور بودن.

امروز داشتم رو لپ‌‌تاپ جدیدم فدورا ۸ نصب می‌کردم. خیلی خوب و راحت نصب و حتی وایرلس هم بدون مشکل کار می‌کرد. داشتم یه ساعتی حال می‌کردم که دیدم وایرلس از کار افتاد. یکم باهاش سر و کله زدم دیدم راه نمی‌افته. بعد از یکم گشتن تو کامپیوتر حدس زدم از این باشه که یه ابزار جدید به نام wmaster0 را اشتباهی اضافه کرده باشه. تو گوگل زدم
How to get rid of wmaster0
خیلی برام جالب بود که ۷۴ تا جواب پیدا کرد که تو ۱۰ تای اولش تونستم راه‌حل را پیدا کنم.
الان یه بار دیگه
How to Implement a Search Engine
را با گوکل جستجو کردم می‌گه ۵۴۶۰۰۰ نتیجه پیدا کرده. حالا اگه این تعداد خیلی هم درست نباشه ولی تو ۱۰۰ تا نتیجه اولش تو یه نگاه کلی ۳۰-۴۰ تاشون کاملا مربوط به موضوع به نظر می‌رسن.

زندگی‌نامه ۱۰

چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶

دیروز روز خوبی برام بود، تقریبا هرچی تمرین باید تحویل می‌دادم را تحویل دادم (آخه یکی نیست به این‌ها بگه مگه این‌جا دبیرستان‌ه). فعلا تا هفته‌ی دیگه مشق ندارم!
اون لپ‌تاپی را هم که خریده بودم بالاخره دیروز برام فرستادن (هنوز تو راه‌ه). فعلا هر ساعت دارم می‌بینم کجارسیده. من پول را براشون ۱۵ روز پیش فرستادم (چون تو آمریکا نبودم باید wire transfer می‌کردم). یارو دیروز به من گفت که پولت رسیده.

رفته بودم اداره پست یه بسته ارسال کنم. توی مسیرم تو دانشگاه یه انتشاراتی بود با خودم گفتم شاید بتونم از اون‌جا بخرم. از انگلیسی حرف‌زدن و قیافه‌ی فروشنده‌ی مغازه حدس زدم که احتمالا ایرونی‌ه. رفتم بهش گفتم:
- دو یو هو انی لتر پکت؟
یارو یکم با من صحبت کرد که بفهمه من چی می‌خوام بعد (احتمالا از انگلیسی حرف زدنم ) گفت که "شما ایرونی هستین؟".
آخر فهمیدم که باید می‌گفتم "لتر انولپ"، من کلمه به کلمه ترجمه کرده بودم!!




دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۶
امروز سخن‌رانی خمینی را در سال ۱۳۵۷ در بهشت‌زهرا را می‌دیدم. چندتا سوال برام پیش اومد که می‌خوام بپرسم:
۱- خمینی تلاش می‌کرد تو اون سخنرانی کار خودش را قانونی توجیه کنه. در حالی که انقلاب در هر صورت (کاری با درستی و یا نادرستی ندارم) غیرقانونی است.
۲- خمینی یکی از دلیل‌هایی را که برای غیر‌قانونی بودن سلطنت محمدرضا پهلوی بیان می‌کند این است که پدران ما و اجداد ما چه حقی داشتن برای ما حاکم تعیین کنن. (خوب پس اگه این‌طوری باشه باید هر ۲۰-۳۰ سال یه‌بار یه همه‌پرسی در مورد نوع حکومت بشه).
۳- در مورد دانشگاه، می‌گفت که جوان‌های ما باید بعد از این‌که با این مشکل‌ها و این چیز‌ها (نمی‌دونم منظورش چی بود!) در ایران یه نیمه تحصیلی کردن باید برن در خارج تحصیل بکنن.
۴- من دولت تعیین می‌کنم من به واسطه‌ی این‌که ملت من‌و قبول دارن دولت تعیین می‌کنم. و بعد مردم شروع می‌کنن به دست زدن و یه چند ثانیه دست می‌زنن و بعد یکی می‌گه الله اکبر و همه مردم دست‌زدن را قطع می‌کنن و می‌گن الله اکبر. بدون این‌که فکر کنن ببینن اصلا الله اکبر ربطی به این جمله‌ای که گفته شده داره یا نه. (همین جاست که می‌گن برق سه‌فاز آدم را بگیره ولی جو نگیره)
۵- همین جمله "من دولت تعیین می‌کنم" یعنی چی؟ چرا هیچ‌کی فکر نکرد که چرا می‌گه من دولت تعیین می‌کنم؟ چرا هیچ کس فکر نکرد این جمله که "من به واسطه‌ای این‌که شما من را قبول دارین دولت تعیین می‌کنم" یعنی چی؟
۶- من با شنیدن اون سخن‌رانی و این یکی یه جورایی به یاده طرز حرف‌زدن احمدی‌نژاد تو سفر‌های استانی افتادم.

زندگی‌نامه - ۹ (برف)


شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۶
چهارشنبه صبح وقتی رسیدیم دانشگاه، دیدیم داره یواش یواش برف میاد. با خودم گفتم چه خوب بود که از دیشب برف میومد و امروز تعطیل می‌شد (اینٰ‌‌جا وقتی برف میاد کلا تعطیل می‌شه یکی می‌گفت دلیلش اینه که چون این‌جا سالی یکی دوبار برف میاد شهرداری ترجیح می‌ده برای بازکردن راه‌ها تو برف سرمایه‌گذاری نکنه و اون دو روز را تعطیل کنه!).
کلاس‌ها تشکیل شدن و تا ساعت سه‌و‌نیم که آخرین کلاس من شروع می‌شد هنوز داشت برف میومد. ولی شدت برف بیشتر شده بود. وقتی کلاس تموم شد (ساعت چهار‌و‌نیم) رفتم که سوار اتوبوس بشم و برگردم خونه که دیدم یکی وایساده و با صدای بلند می‌گه چون برف اومده و تو جاده تصادف شده تا یکی دو ساعت دیگه اتوبوس‌ها کار نمی‌کنن و بیخودی نرین تو ایستگاه اتوبوس منتظر بمونین.
یه ساعت بعد، دیدیم یارو می‌گه جاده باز شده ولی چون ماشین‌های داخل دانشگاه زیاد هستن و همه دارن خارج می‌شن فعلا اتوبوس‌ها کار نمی‌کنن و یه ساعت دیگه راه میافتن.
یه ساعت گذشت دوباره یارو می‌گفت که به علت یه تصادف دیگه جاده بسته شده و ....
دانشگاه ما رو یه تپه هست. اول می‌خواستم با یکی از بچه‌ها پیاده راه بیافتیم و از تپه بریم پایین ولی چون کفشی که اون‌روز پوشیده بودم کفش کوه نبود ترسیدم که اگه آب توش بره چی‌ می ‌شه و بی خیال شدیم.
جالب بود که فقط ما ایرونی‌هایی که اون‌جا بودیم می‌گفتیم دانشگاه مقصر هست که وقتی دید برف میاد و مثلا این‌قدر نشسته باید زودتر کلاس‌ها را تعطیل می‌کرد و ... . وقتی این نظر را به چند تا غیر ایرونی گفتیم هیچ‌کدومشون موافق نبودن.
بالاخره تصمیم گرفتم که شب و برم خونه یکی که تو خواب‌گاه دانشگاه زندگی می‌کنه. یکی از بچه‌های دوره بود که دورادور می‌شناختمش، فیزیکی بود و کارشناسی‌شو دانشگاه صنعتی اصفهان خونده بود و ارشد را هوش شریف. یه بار پس از مدت‌ها تو ایتالیا دیده بودمش و یه چند باری تو شریف. ولی هر دو هم‌دیگه را تو همین حد و حدود می‌شناختیم. واقعا روم نمی‌شد بهش بگم می‌خوام شب بیام خونتون بخوابم و از این حرف‌ها از یه طرف دیگه هم بیشتر اون‌هایی که من می‌شناختم خونه‌هاشون تو شهر بود. تا این‌که خودش یه بفرما زد و ... .
یکم منتظر شدیم تا خانومش هم بیاد و بعد با هم رفتیم خونه‌ی اون‌ها.
دانشگاه با ای‌میل خبر داد که یه خوابگاه تو سالن وزرش درست کرده و اون‌جا پتو در اختیار کسانی که تو دانشگاه موندن می‌ذاره. رفتیم اون‌جا ببینیم چه خبره!. دیدیم تو سالن بسکتبال را فرش کردن(با یه جور تشک) و به هرکی یه پتو دادن و گفتن که بخوابین. پیش خودم حساب گفتم اگه همچین اتفاقی تو ایران میافتاد حتما دانشجوها یه اعتصاب گنده را مینداختن.
ظاهرا این‌جا هر کسی از هر کس دیگه در حد چیزهایی که تو قانون براش تعریف شده انتظار داره و بیشتر از اون هم هیچ چیزی نمی‌خواد.

اما شب خوبی بود. خوش گذشت!