ما داریم می‌آییم

شنبه ۱۱ آبان

ما ظاهرا رفتنی شدیم. در و تخته و میخ و ... همه دست‌به‌یکی کردن که ما بریم بلژیک. ویزای کانادا را دو هفته‌ای برامون صادر کردن. تو سه روز کاری ویزای بلژیک‌مون اومد.

الان دارم می‌گردم ببینم هوا اون‌جا چه جوریه (چی باید با خودم ببرم).

گله دارم! گله دارم! من از دست خدا هم گله دارم

جمعه ۳ آبان

من الان می‌تونم یه تخمین داشته باشم که از دست دادن یک عزیز چقدر سخته.

من هر وقت یه پسر هفت، هشت ساله را با یه پسری که دوازده،سیزده ساله می‌بینم، هر وقت یه عده را در حال بازی کامپیوتری می‌بینم، هر وقت سیگار می‌بینم، هر وقت صحبت مشروب و س.ک.س می‌شه به یاد علی می‌افتم.

هر وقت یکی به من می‌گه مهندس، هر وقت یکی از آنجلینا جولی حرف می‌زنه، هر وقت یکی از در مورد ورزش نظر می‌ده، هر وقت یه عده را در حال تماشای یک فیلم می‌بینم، هر وقت صورتم را اصلاح می‌کنم، به یاد علی می‌افتم.

پی‌نوشت ۱. این دو تا علی دو نفر هستن (یعنی بودن و هنوز هم برای من هستن).
پی‌نوشت ۲. کسی نمی‌دونه چه‌جوری می‌شه از خدا شکایت کرد؟