باید عادت کنی!

دیروز با ه نیکان رو بردیم حموم! بماند که ه چقدر ویدیو دید و من چقدر بهش گفتم حالا نیکان که هنوز تمیزه و ...

اول کار همه چی داشت خوب پیش می‌رفت و نیکان هنوز داشت تصمیم می‌گرفت که از حموم کردن خوشش میاد نه.

ه: شیر آب رو می‌بندی؟
من خواستم شیر آب رو می‌بینم که دستم برای یک ثانیه خورد به شیر دوش، و یکم آب از دوش پاشیده شد پایین. چند قطره آب ریخت رو نیکان.
ن: 😢😢😢😢😢😓😓😥😥😪😪
ه: (بعد از کلی تلاش نا‌موفق برای آروم کردن نیکان، با لحن بچگونه) عسلم باید عادت کنی دیگه! بابات این‌طوری‌ه دیگه!! به وقت‌هایی سوتی می‌ده... عادت می‌کنی. مجبوری عادت کنی!

اولین روزی که از بیمارستان برگشتیم خونه:

ه: من فقط ۳.۵ کیلو وزنم کم شده... یکم بیشتر از وزن نیکان!:ناراحت
من: من هم ۳.۵ کیلو وزن کم کردم... یکم بیشتر از وزن نیکان!:متعجت
ه:‌ تو چرا این قدر وزن کم کردی خب؟
من: بالاخره من هم حامله بودم دیگه*:ي

*تو انگلیسی می‌گن «ما حامله هستیم» (We are pregnant).