زندگی‌نامه - ۳





یک‌شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶

شب جمعه چند تا از بچه‌های ایرونی دانشگاه آومده بودن خونه ما. برای شام الویه حاضر کرده بودیم. شام خوردیم و بعدش یک ساعتی پانتومیم و بعدش هم مافیا بازی کردیم. مافیا خیلی حال داد و تا ۵ صبح داشتیم بازی می‌کردیم. ساعت ۵ دیگه تقریبا مهمونی تموم شد. بعدش بچه‌ها شروع کردن به شلم بازی کردن ولی چون قرار بود شنبه ساعت ۱۱ بریم میز و تخت و ... را بیاریم من رفتم که یکم بخوابم. حدود ۲ ساعت خوابیدم و بعد جای یکی دیگه از بچه‌ها نشستم شلم بازی کردن.
با یه راننده تماس گرفتیم که وسیله‌ها را برامون بیاره، راننده هندی بود و حرف زدنه انگلیسیش ریده! نتونست نشانی جایی که باید وسیله‌ها را از اون‌جا تحولی بگیره بفهمه و در نتیجه اومد خونه ما که با هم بریم. رفتیم اون‌ خونه‌ای که وسیله‌ها را دیده بودیم. اون باری که ما رفته بودیم یه خانمه هنگ کنگی بود که با ما خیلی خوب برخورد کرد و گفت اگه جنس بخرین خیلی چیزها را مجانی به ما میده و از این حرف‌ها. ولی اون روز یه مرد بود که با ما طرف شده بود و زده بود زیر همه چیز. بالاخره من یه میز و یک تخت و یه دراور و ۴ تا صندلی و از این خرت و پرت‌ها گرفتم. جواد هم یه میز و صندلی خرید.
وسیله‌ها را بار زدیم و رسیدیم خونه. ما ساعت ۱۲:۳۰ از خونه راه افتادیم و ۲:۱۵ رسیدیم در خونه. یار و می‌گفت ۲ ساعت و نیم براتون کار کردم و ساعتی ۶۵ دلار. بالاخره گفتیم کمک کنه بارها را خالی کنیم ۱۳۰ دلار بهش دادیم گورشو گم کرد.
وسایلو گذاشتیم تو پارکینگ. ساعت حدود دو و نیم بود. رفتیم تو خونه و من یکم خوابیدم (حدوده یه ساعت) چون نمی‌خواستم برنامه خوابم بهم بخوره. بعد رفتیم و وسیله‌ها را اوردم تو خونه و اتاق چیدم. اتاقم قشنگ و کامل شد. در اولین فرصتی که باتری خریدم یه عکس از اتاقم می‌گیرم.
ساعت ۵:۳۰ بود که یادمون افتاد اون‌روز(شنبه)‌ نه صبحانه خوردیم نه ناهار! شاید چون شب قبلش تپل غذا خورده بودیم. یه ظرف الویه مونده بود که برای شام ترتیبشو دادیم.

۱ نظر:

behdad گفت...

ایوول آقا، ماراتنِ بازی رو بدجوری پایه‌ام. با کیا بازی کردین؟