زندگی‌نامه - ۲





۱۴ دی ۱۳۸۶

دیروز با جواد و محسن رفتیم دانشگاه که من کارت دانشجویی بگیرم. رفتیم دانشگاه یه صف کوتاه بود که عکس می‌گرفتن و بعدش کارت و بهت می‌دادن. یه دختر چینی بود که عکس می‌گرفت. من رفتم نشستم دختره گفت که شماره دانشجویی تو بده؟ گفتم یادم نیست؟‌ گفت شماره دانشجویی لازمه.
بلند شدم رفتم سراغه لپ‌تاپم چون شماره‌دانشجویی را برام با ای-میل فرستاده بودن. روشنش کردم داشت میومد بالا که خاموش شد (چند وقته این جوری شده). بعد هم روشن نشد. جواد گفت یه جایی هست که توش کامپیوترهایی هست که به اینترنت وصل هستن و می‌شه ازشون استفاده کرد. رفتیم اون‌جا دیدم که اون کامپیوترها برای خواندن نامه‌های دانشگاه قابل استفاده هست. حالا به هر بدبختی که بود شماره دانشجویی را پیدا کردم.
عکس گرفت و بعد تو ۳۰ ثانیه کارت دانشجویی دار شدم. بعدش هم منو فرستاد برای گرفتن UPASS (یه کارتی که می‌تونیم باهاش سوار اتوبوس و مترو بشیم البته پولشو رو شهریه دانشگاه از ما می‌گیرن). که تو سه سوت اون هم حاضر شد. تو خونه برای صبحانه نون نداشتیم برا همین صبحانه نخورده رفتیم دانشگاه. تو برگشت از دانشگاه گفتیم بریم یه چیزی از بیرون بگیریم بخوریم. رفتم یه مغازه که صاحبش ایرونی بود و کباب ترکی(دونار) می‌فروخت. یه دونار زدیم و بعد اومدیم خونه.
بعد هم تو راه رفتیم یه حساب بانکی برای من باز کردم. حساب باز کردنه هم جالب بود رفتیم تو دفتر یارو و مشخصات را تو کامپیوتر وارد کرد و ... برام یه حساب باز کرد و برام درخواست کارت اعتباری ویزا هم داد.

تو راه برگشت به خونه یکی از دوست‌های جواد زنگ زد که می‌خواد بیاد خونه‌ی ما. جواد هم بهش نشانی خونه را داد. قرار بود که بعد از دانشگاه بریم خرید. یه مرکز خرید دور و بر ما هست که بچه‌ها می‌گفتن دومین مرکز خرید بزرگ کانادا و چهارمین تو آمریکای شمالی هست. رفتیم اون‌جا. تا رسیدیم اون‌جا دوست جواد زنگ زد که من رسیدم دم خونه‌تون کجایین شما. ما تا برسیم یه فروشگاه یه نیم‌ساعتی طول کشیده بود. جواد به دوستش گفت ما تا ۱۰ دقیقه دیگه می‌رسیم (بالاخره ایرونی هستیم دیگه). جواد و محسن تو ۵ دقیقه همه چیزهایی را که می‌خواستن بخرن جمع کردن من هم شده بودم آویزونشون! فقط دنبالشون این طرف اون طرف می‌رفتم.
دوست جواد یکمی تو بارون مونده بود و خیس شده بود. رفتیم تو خونه جواد یه قیمه درست کرد و شام خوردیم بعدهم نشستیم شلم بازی کردیم. تا ۱۰:۳۰ که دوست جواد رفت. من هم خیلی خسته بودم رفتم خوابیدم.

هیچ نظری موجود نیست: