شنبه ۲۴ دی
پیشزمینه: من سال اول کارشناسی ارشد که بودم تو یه شرکتی کار میکردم. یه همکار داشتم که خیلی آدم دقیقی بود و معمولا اطلاعاتی داشت به اندازهٔ کافی دقیق بود یا این که اگه یه چیزی نمیدونست میگفت نمیدونم ولی فرداش میرفت و یه جواب درست حسابی برای اون سوال پیدا میکرد. یه بار، یه سوالی برام پیش اومده بود ولی حس و حال گشتن تو وب دنبال جواب را نداشتم (چون اصلا نمیدونستم باید دنبال چی بگردم و ...) قبل از نهار، اون دوستم سوال کردم و اون گفت که نمیدونه. برای نهار رفتم بیرون شرکت، و وقتی برگشتم دوستم جواب کاملی برای اون سوال پیدا کرده بود.
زمان حال:
تو دانشگاه، از محل کارم دراومدم که برم یه قهوه بخورم. تو راهرو، الف و الف را دیدم.
الف: اِ! چه جالب! همین الان داشتیم میگفتیم که اگه یه چیزی رو بهتو بگیم میری تَهِ اون موضوع رو در میاری ...
و من به یاد این جملهٔ گُهربار پروفسور Snape افتادم که گفت:
پیشزمینه: من سال اول کارشناسی ارشد که بودم تو یه شرکتی کار میکردم. یه همکار داشتم که خیلی آدم دقیقی بود و معمولا اطلاعاتی داشت به اندازهٔ کافی دقیق بود یا این که اگه یه چیزی نمیدونست میگفت نمیدونم ولی فرداش میرفت و یه جواب درست حسابی برای اون سوال پیدا میکرد. یه بار، یه سوالی برام پیش اومده بود ولی حس و حال گشتن تو وب دنبال جواب را نداشتم (چون اصلا نمیدونستم باید دنبال چی بگردم و ...) قبل از نهار، اون دوستم سوال کردم و اون گفت که نمیدونه. برای نهار رفتم بیرون شرکت، و وقتی برگشتم دوستم جواب کاملی برای اون سوال پیدا کرده بود.
زمان حال:
تو دانشگاه، از محل کارم دراومدم که برم یه قهوه بخورم. تو راهرو، الف و الف را دیدم.
الف: اِ! چه جالب! همین الان داشتیم میگفتیم که اگه یه چیزی رو بهتو بگیم میری تَهِ اون موضوع رو در میاری ...
و من به یاد این جملهٔ گُهربار پروفسور Snape افتادم که گفت:
You dare use my own spells against me, Potter?
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر