تازه چشمم را باز کرده بودم که یه تصویر شبیه عکس* زیر را دیدم.
حدود یک دقیقه مبهوت داشتم به بیرون پنجره نگاه میکردم. یادم نمیومد کجا هستم. یه حسی به من میگفت که یه جای خوبی هستی...
یکی پس ذهنم گفت: فکر کن ببین کجا هستی؟
هیچ ایدهای نداشتم که کجا هستم. نمیتونستم از جام تکون بخورم. انگار میخ شده بودم به تخت (فکر کنم اون موقع هنوز نفهمیده بودم که رو تخت هستم).
صدای پس ذهنم گفت: فکر کن ببین از کجا اومدی اینجا!
اولین تصویری که تو ذهنم اومد این بود:
رو صندلی کمک رانندهی یک ماشین نشسته بودم، داشتیم در همت-شرق میرفتیم (که برم دانشگاه). رانندهی ماشین یکی از دوستام بود (که چند باری به من گفته اصلا از رانندگی خوشش نمیاد). و جالب بود که همت ترافیک روانی داشت...
صدای پس ذهنم گفت: داری چرت میگی!!
یه تصویر دیگه تو ذهنم شکل گرفت:
با چند تا از بچهها داشتیم تو یه ماشین، قاه قاه میخندیدیم. این دفعه تو آمریکا بودیم...
صدای پس ذهنم، دوباره گفت: داری چرت میگی!!
تصویر بعدی، که تصویر درستی هم بود، من در اتوبوس ۱۴۴ بودم.
یادم اومد که از دانشگاه برگشته بودم و اینقدر حالم بد بود (سرما خورده بودم) که یه راست رفته بودم تو تخت.
نتیجهی اخلاقی: وقتی مدتها آفتاب ندیده باشی، با دیدن یه ذره آفتاب، هم فکر ببینی رفتی بهشت!
*: این عکس را نیم ساعت بعد گرفتم
حدود یک دقیقه مبهوت داشتم به بیرون پنجره نگاه میکردم. یادم نمیومد کجا هستم. یه حسی به من میگفت که یه جای خوبی هستی...
یکی پس ذهنم گفت: فکر کن ببین کجا هستی؟
هیچ ایدهای نداشتم که کجا هستم. نمیتونستم از جام تکون بخورم. انگار میخ شده بودم به تخت (فکر کنم اون موقع هنوز نفهمیده بودم که رو تخت هستم).
صدای پس ذهنم گفت: فکر کن ببین از کجا اومدی اینجا!
اولین تصویری که تو ذهنم اومد این بود:
رو صندلی کمک رانندهی یک ماشین نشسته بودم، داشتیم در همت-شرق میرفتیم (که برم دانشگاه). رانندهی ماشین یکی از دوستام بود (که چند باری به من گفته اصلا از رانندگی خوشش نمیاد). و جالب بود که همت ترافیک روانی داشت...
صدای پس ذهنم گفت: داری چرت میگی!!
یه تصویر دیگه تو ذهنم شکل گرفت:
با چند تا از بچهها داشتیم تو یه ماشین، قاه قاه میخندیدیم. این دفعه تو آمریکا بودیم...
صدای پس ذهنم، دوباره گفت: داری چرت میگی!!
تصویر بعدی، که تصویر درستی هم بود، من در اتوبوس ۱۴۴ بودم.
یادم اومد که از دانشگاه برگشته بودم و اینقدر حالم بد بود (سرما خورده بودم) که یه راست رفته بودم تو تخت.
نتیجهی اخلاقی: وقتی مدتها آفتاب ندیده باشی، با دیدن یه ذره آفتاب، هم فکر ببینی رفتی بهشت!
*: این عکس را نیم ساعت بعد گرفتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر