نیمهٔ پر لیوان!

جمعه ۲۸ بهمن

دیشب به یه دلیلی مجبور شدم برم بیمارستان. برنامهٔ اتوبوس‌ها را نگاه کردم. اتوبوسی که تا بیمارستان می‌رفت دیگه اون وقت شب کار نمی‌کرد.
بنا به گوگل، بهترین مسیر این بود که یه اتوبوس سوار شم و بقیهٔ راه‌و پیاده برم (۱.۵ کیلومتر). سوار اتوبوس اول شدم و رسیدم به ایستگاهی که باید پیاده می‌شدم و بقیهٔ راه‌و پیاده می‌رفتم. وقتی خواستم از اتوبوس پیاده بشم، راننده پرسید:

Driver: Are you going to hospital?
Me: Yes, ...
Driver: Is there anyone else on the bus?
Me: No!
Driver: OK! I will take you there, but don't tell anyone ;)
...
...

وقتی به شب ونکوور (و آدم‌هاش)‌ نگاه می‌کنم حس می‌کنم دارم از پشت یه لیوان شیشه‌ای پر از آب به شهر نگاه می‌کنم. برام عجیبه! انگار که تو شب، آدم‌های جدیدی میان تو ونکوور (که از آدم‌های روز ونکوور خیلی دوست داشتنی‌تر هستن).
این شاید دومین بهترین شب من در ونکوور بوده باشه.

۱ نظر:

Elahe گفت...

چقدم که تو به هیشکی نگفتی! ولی خیلی باحال بوده آقاهه ;)