یکشنبه ۱۵ خرداد
۲- خیلی وقتها هست که آدم از واقعیتهایی که دور و برش دارن اتفاق میافتن خبر نداره یا دقت نمیکنه (چون به تدریج باهاشون مواجه شده و به نظرش عادی میرسن در حالی که بسیار هم غیرطبیعیه.) برای نمونه،
یه روز تو اتوبوس نشسته بودم و کنارم یه خانم کانادایی نشسته بود. داشتیم صحبت میکردیم در مورد ...، یادم نیست چطوری بحث به اینجا رسید که اون گفت اگه سگ دنبالت کرد سر جات ثابت بمون. اگه بدویی سگ هم دنبالت میاد و ...
روز بعدش، تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودم و اتوبوس داشت میومد. دیدم یه پسره داره میدوه تا به اتوبوس برسه و سوار شه. یه خانوم و آقا هم داشتن همون دورو بر سگشونو میگردونن. همینکه پسره از کنار سگ رد شد (در حالت دو) سگِ شروع کرد به دنبال پسره دویدن و نزدیک بود پسره بره زیر اتوبوس.
* این که این اتفاق قبل از این که من در مورد سگها این موضوع را بدونم اتفاق نیافتاده بود برام جالب بود.
یا یه مورد دیگه وقتی بود که اولین بار در مورد فروید،دقیق یه چیزی خوندم. فرداش تو یه مهمونی بودم و دیدم دوستام دارن در مورد فروید و روش روانشناسی اون صحبت میکنن.
* این که تا حالا تقریبا هیچجا صحبتی از فروید نشده بود، برام جالب بود.
چند روز پیش یکی از بچهها از من پرسید:
"من یه مدتیه دچار این احساس شدم که واقعا دوستی که نگاهش به دنیا به من نزدیک باشه ندارم"
من فکر میکردم دوستایی که دور و برم هستن ممکنه نگاهشون خیلی نزدیک به من نباشه ولی باورم نمیشد که شیوهی نگاه کردنشون از من خیلی دور باشه.
دیروز خونهی یکی از بچهها بودیم. یه صحبتهایی شد و به این نتیجه رسیدم که واقعا اشتباه میکردم که فکر میکردم دوستام شبیه من فکر میکنن.
یارو خودش یه کاری میکنه و به نظرش عجیب نیست. ولی یه کار مشابه (تو یه راستای دیگه) براش عجیب و غیرقابلباور میرسه!
خیلی حالم گرفته شد.
الان نمیدونم باید از دست کی شاکی باشم! از دست اون دوستم که من را از جهلمرکب درآورد، از دست خودم که اونطوری فک میکردم، یا ...
۲- خیلی وقتها هست که آدم از واقعیتهایی که دور و برش دارن اتفاق میافتن خبر نداره یا دقت نمیکنه (چون به تدریج باهاشون مواجه شده و به نظرش عادی میرسن در حالی که بسیار هم غیرطبیعیه.) برای نمونه،
یه روز تو اتوبوس نشسته بودم و کنارم یه خانم کانادایی نشسته بود. داشتیم صحبت میکردیم در مورد ...، یادم نیست چطوری بحث به اینجا رسید که اون گفت اگه سگ دنبالت کرد سر جات ثابت بمون. اگه بدویی سگ هم دنبالت میاد و ...
روز بعدش، تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودم و اتوبوس داشت میومد. دیدم یه پسره داره میدوه تا به اتوبوس برسه و سوار شه. یه خانوم و آقا هم داشتن همون دورو بر سگشونو میگردونن. همینکه پسره از کنار سگ رد شد (در حالت دو) سگِ شروع کرد به دنبال پسره دویدن و نزدیک بود پسره بره زیر اتوبوس.
* این که این اتفاق قبل از این که من در مورد سگها این موضوع را بدونم اتفاق نیافتاده بود برام جالب بود.
یا یه مورد دیگه وقتی بود که اولین بار در مورد فروید،دقیق یه چیزی خوندم. فرداش تو یه مهمونی بودم و دیدم دوستام دارن در مورد فروید و روش روانشناسی اون صحبت میکنن.
* این که تا حالا تقریبا هیچجا صحبتی از فروید نشده بود، برام جالب بود.
چند روز پیش یکی از بچهها از من پرسید:
"من یه مدتیه دچار این احساس شدم که واقعا دوستی که نگاهش به دنیا به من نزدیک باشه ندارم"
من فکر میکردم دوستایی که دور و برم هستن ممکنه نگاهشون خیلی نزدیک به من نباشه ولی باورم نمیشد که شیوهی نگاه کردنشون از من خیلی دور باشه.
دیروز خونهی یکی از بچهها بودیم. یه صحبتهایی شد و به این نتیجه رسیدم که واقعا اشتباه میکردم که فکر میکردم دوستام شبیه من فکر میکنن.
یارو خودش یه کاری میکنه و به نظرش عجیب نیست. ولی یه کار مشابه (تو یه راستای دیگه) براش عجیب و غیرقابلباور میرسه!
خیلی حالم گرفته شد.
الان نمیدونم باید از دست کی شاکی باشم! از دست اون دوستم که من را از جهلمرکب درآورد، از دست خودم که اونطوری فک میکردم، یا ...
۱ نظر:
من از جهل مرکب درت اوردم، می خوای شاکی هم باشی؟!
ارسال یک نظر