Hunting For Wireless

In all Canadian airports I have been in, a free wifi connection is available for passengers. Some of the airports in US also have free wifi connections. But in some others, like LAX, there is not any.

In LAX, there is a wifi called TMobile and one needs to pay for using it. Untill this point, everything sounds OK!.

Apparently, in states, McDonald's provides free wifi internet the same way as Starbucks does. The weird thing about LAX (and Ann arbor airport) is that neither McDonalds nor Starbucks at those two airports has wifi.

Isn't it what is called monopoly!?

Conflict of Interests:

1- I am almost done with my US trip. During the trip, I have visited some friends of mine (and I almost visited an old friend!).

In States, whenever I have been with Iranians we have had Persian foods. I could not have rejected their offers, for going to Persian restaurants, as in most cases my friends scheduled a short trip to the restaurants.

My preference was/is to try the local restaurants but, as one can expect, local restaurants are not very interesting for residents of that area.
سه‌شنبه ۳۱ خرداد

کلا در مورد آمریکا و مردمش خیلی بد شنیده بودم (این‌که با غیر سفیدها خیلی بد رفتار می‌کنن،‌ یا این‌که سیاه‌پوست‌ها خیلی دوستانه رفتار نمی‌کنن و باید حواست باشه و ...)

من یه روز تو سیاتل بودم و ۳ روز تو "اَن آربر". تا الان، آمریکایی‌ها رفتار خیلی دوستانه‌ای داشتن. حتی می‌تونم بگم خیلی دوستانه‌تر از رفتاری که تو ونکوور می‌بینم (البته یه دلیلش می‌تونه این باشه که من تو یه شهر خیلی بزرگ آمریکا نبودم. رفتار مردم تو شهرهای کوچک با رفتار مردم تو شهرهای بزرگ کاملا متفاوته).

آن‌لاین، بلیت قطار خریده بودم و قرار شد که برم تو ایستگاه و بلیتم را از یه ماشین خودکار تحویل بگیرم (یه ای‌میل به من زدن که این برگه رو پرینت کن و بار‌کدشو بده ماشین بخونه و ...). من با خودم فکر کردم اگه ای‌میل و رو گوشیم داشته باشم نباید مشکلی پیش بیاد.

رفتم ایستگاه قطار و دیدم کار نمی‌کنه!

به مسئول ایستگاه (که یه مرد ۴۵- ۵۰ ساله‌ی جدی بود) گفتم:


I bought my ticket online but I forgot to print it


و ای‌میل را نشونش دادم. یارو یه نیگاهی به من کرد یه نیگاهی به ای‌میل و گفت:


In the email, it is said that you have to print the barcode
I know! but I didnot have access to a printer
Sorry, but our system cannot scan the barcode from your phone's screen
So, what should I do?
We cannot let you get in the train. You have to print the barcode


من داشتم به خودم فحش می‌دادم. چمدونم‌و ورداشتم که برم یه جا پرینتر پیدا کنم.


-I was just joking, man! What's your name?



یک‌شنبه ۲۲ خرداد

سال ۲۰۱۱، تا حالا، برای من سال عجیبی بوده. عجیب از این‌نظر که، تا الان چند تا اتفاق خوب برام افتاده ولی قبل از هر کدوم از اون اتفاق‌های خوب، یه اتفاق بد برام افتاده بود.

الان، هر آرزویی که می‌خوام برای تولدم بکنم با این نگرانی همراهه که اگه قرار باشه آرزوم برآورده بشه، اتفاق بد قبلش چی می‌تونه باشه!

(شاید این توهم، از مشکلات نشست و برخواست با جماعت "یادگیری ماشین" و "تشخیص الگو" کار باشه!!)

بدانم و بمیرم یا نادانسته و جاهل درگذرم!

یک‌شنبه ۱۵ خرداد

۲- خیلی وقت‌ها هست که آدم از واقعیت‌هایی که دور و برش دارن اتفاق می‌افتن خبر نداره یا دقت نمی‌کنه (چون به تدریج باهاشون مواجه شده و به نظرش عادی می‌رسن در حالی که بسیار هم غیرطبیعیه.) برای نمونه،

یه روز تو اتوبوس نشسته بودم و کنارم یه خانم کانادایی نشسته بود. داشتیم صحبت می‌کردیم در مورد ...، یادم نیست چطوری بحث به این‌جا رسید که اون گفت اگه سگ دنبالت کرد سر جات ثابت بمون. اگه بدویی سگ هم دنبالت میاد و ...

روز بعدش، تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودم و اتوبوس داشت میومد. دیدم یه پسره داره می‌دوه تا به اتوبوس برسه و سوار شه. یه خانوم و آقا هم داشتن همون دورو بر سگ‌شونو می‌گردونن. همین‌که پسره از کنار سگ رد شد (در حالت دو) سگِ شروع کرد به دنبال پسره دویدن و نزدیک بود پسره بره زیر اتوبوس.

* ‌این که این اتفاق قبل از این که من در مورد سگ‌ها این موضوع را بدونم اتفاق نیافتاده بود برام جالب بود.

یا یه مورد دیگه وقتی بود که اولین بار در مورد فروید،‌دقیق یه چیزی خوندم. فرداش تو یه مهمونی بودم و دیدم دوستام دارن در مورد فروید و روش روان‌شناسی اون صحبت می‌کنن.

* ‌این که تا حالا تقریبا هیچ‌جا صحبتی از فروید نشده بود، برام جالب بود.

چند روز پیش یکی از بچه‌ها از من پرسید:
"من یه مدتیه دچار این احساس شدم‬ ‫که واقعا دوستی که نگاهش به دنیا به من نزدیک باشه‬ ‫ندارم‬"

من فکر می‌کردم دوستایی که دور و برم هستن ممکنه نگاهشون خیلی نزدیک به من نباشه ولی باورم نمی‌شد که شیوه‌ی نگاه کردنشون از من خیلی دور باشه.

دیروز خونه‌ی یکی از بچه‌ها بودیم. یه صحبت‌هایی شد و به این نتیجه رسیدم که واقعا اشتباه می‌کردم که فکر می‌کردم دوستام شبیه من فکر می‌کنن.

یارو خودش یه کاری می‌کنه و به نظرش عجیب نیست. ولی یه کار مشابه (تو یه راستای دیگه)‌ براش عجیب و غیر‌قابل‌باور می‌رسه!

خیلی حالم گرفته شد.

الان نمی‌دونم باید از دست کی شاکی باشم! از دست اون دوستم که من را از جهل‌مرکب درآورد، از دست خودم که اون‌طوری فک می‌کردم،‌ یا ...

شنبه ۱۴ خرداد
یکی از دوستام، داشت در مورد استاد و کارش صحبت می‌کرد:

ن: استادم تا حالا دو تا مساله به من داده. مساله‌ها سر یه‌ماه حل شدن ولی هیچ کدومو نتونستیم جایی بفرستیم چون مساله‌ها تئوری بودن و ...
من:اُه!، حالا رو چی کار می‌کنی؟
ن: صبح میرم جیم. ظهر می‌دوم، عصر می‌رم جیم!
من: خب حق داری! دیگه انگیزه‌ای برای آدم نمی‌مونه!
ن: انگیزه مثل ویرجینیتی‌ه! وقتی از دستش بدی دیگه برنمی‌گرده

شنبه ۱۴ خرداد

امروز با یکی از دوستهای دوره‌ی دبیرستانم داشتم چَت می‌کردم. من دوستامو دسته‌بندی کرده بودم بر حسب جایی که باهاشون آشنا شده بودم:
- ساری
- دوره
- ...
- ونکوور
- ...

یه گروه دیگه هم دارم به نام "دوستان". که دوستای نزدیکمو تو اون گروه قرار دادم.

با این دوستم، تو دوره‌ی دبیرستان نزدیک بودم و اون‌و تو گروه دوستان قرار داده بودم. ولی امروز که باهاش صحبت کردم اون‌و از گروه دوستان انداختم بیرون! یکم بیشتر، به فهرست آدم‌هایی که تو این گروه بودن نیگاه کردم، سه نفر دیگه رو هم بیرون انداختم. و دو نفر جدید به این گروه اضافه کردم.


Grownups

Happened in Royal Ontario Museum (Rom):

Dad: Look! How big is that turtle?
Child: Is it alive?
Dad: No! It is a fossil. It's dead.
Child: Oh! so it is not alive! How did it pass away?
Dad: I do not know! I just wanted you to see the size of it.
Child: OK!