چهارشنبه ۸ شهریور
دیروز رفته بودم کفش بخرم:
من: میتونم این کفش رو امتحان کنم؟
فروشنده: چه کفش خوبی انتخاب کردی! معلومه که جنس کفشها رو خوب میشناسی؟
من: نه والا!! فقط شکل کفشه به نظرم خوب اومد...
و با ترس از اینکه دارم یه کفش بُنجل میخرم کفش رو پوشیدم*
* اگه South Park را دنبال میکنین میدونین چی میگم!
نیمهی پر لیوان
یکشنبه ۵ شهریور
من سال ۷۶، با خودم قرار گذاشتم که تا جای ممکن، از خط عابر پیاده برای عبور از خیابون استفاده کنم و تا چراغ عابر سبز نشده، از خیابون عبور نکنم*.
خیلی به ندرت پیش اومده، که من در مدتی که در ایران بودم/هستم بر خلاف این قرارم رفتار کنم. خیلی وقتها پیش میومد که منتظر سبز شدن چراغ بودم، ولی ماشینی در حال رد شدن نبود و معمولا بقیهی افرادی که مثل من منتظر سبز شدن چراغ بودن، در این موقعیت از خیابان رد میشدن.
امروز، در چهارراه ولیعصر منتظر سبز شدن چراغ بودم (مدت چراغ سبز برای ماشینها ۸۰ ثانیه بود). در این ۸۰ ثانیه، چندین بار چهارراه خالی از ماشین شد و هر بار تقریبا همهی کسانی که منتظر بودن از خیابان رد شدن (البته خوب بعضیها هم که از میون ماشینها ویراژ میدادن و رد میشدن). در این مدت، متوجه یه پسر، یه دختر و آقای میانسال شدم که مثل من، ۸۰ ثانیه منتظر سبز شدن چراغ عابر وایسادن...
و اشک شوق در چشمانم جمع شد!!
*:من این تصمیم را برای خودم گرفتم و برای هیچ کس تبلیغ نکردهام (قبل از امروز!).
من سال ۷۶، با خودم قرار گذاشتم که تا جای ممکن، از خط عابر پیاده برای عبور از خیابون استفاده کنم و تا چراغ عابر سبز نشده، از خیابون عبور نکنم*.
خیلی به ندرت پیش اومده، که من در مدتی که در ایران بودم/هستم بر خلاف این قرارم رفتار کنم. خیلی وقتها پیش میومد که منتظر سبز شدن چراغ بودم، ولی ماشینی در حال رد شدن نبود و معمولا بقیهی افرادی که مثل من منتظر سبز شدن چراغ بودن، در این موقعیت از خیابان رد میشدن.
امروز، در چهارراه ولیعصر منتظر سبز شدن چراغ بودم (مدت چراغ سبز برای ماشینها ۸۰ ثانیه بود). در این ۸۰ ثانیه، چندین بار چهارراه خالی از ماشین شد و هر بار تقریبا همهی کسانی که منتظر بودن از خیابان رد شدن (البته خوب بعضیها هم که از میون ماشینها ویراژ میدادن و رد میشدن). در این مدت، متوجه یه پسر، یه دختر و آقای میانسال شدم که مثل من، ۸۰ ثانیه منتظر سبز شدن چراغ عابر وایسادن...
و اشک شوق در چشمانم جمع شد!!
*:من این تصمیم را برای خودم گرفتم و برای هیچ کس تبلیغ نکردهام (قبل از امروز!).
برچسبها:
روزانه,
نظرات شخصی,
همینطوری
عروسی (۱)
جمعه ۳ شهریور
من: پس امیرحسین هنوز با دوستای دورهی دبیرستانش در تماس هست!
ح: آره، امیرحسین هر وقت میاد ساری، با من و م با هم میریم بیرون...
...
ح: من امروز از ... اومدم، احتمالا امشب بعد از مراسم برگردم...
من: پس دَمِت گرم، خیلی مرام گذاشتی...
ح: این اسمش مرام نیست، مجرد بودنه!!
من: پس امیرحسین هنوز با دوستای دورهی دبیرستانش در تماس هست!
ح: آره، امیرحسین هر وقت میاد ساری، با من و م با هم میریم بیرون...
...
ح: من امروز از ... اومدم، احتمالا امشب بعد از مراسم برگردم...
من: پس دَمِت گرم، خیلی مرام گذاشتی...
ح: این اسمش مرام نیست، مجرد بودنه!!
برچسبها:
روزانه,
زندگینامه
کار نیکو کردن از پُر کردن است!٬
سهشنبه ۱۷ مرداد
س: من ۵ ساله اینجا هستم....
من: پس Joan باید خیلی ناراحت باشه که داری میری...
س: شاید! ولی اون دیگه عادت کرده چهجوری با این جور چیزا کنار بیاد!
من: پس Joan باید خیلی ناراحت باشه که داری میری...
س: شاید! ولی اون دیگه عادت کرده چهجوری با این جور چیزا کنار بیاد!
اشتراک در:
پستها (Atom)