جمعه ۲۷ بهمن
دو هفتهای میشه خونهام رو عوض کردم (اومدم تو یه منطقهی مسکونی در مرکز شهر).
وقتی ساعت ۸:۴۵ از خونه میام بیرون که برم دانشگاه، بیشتر آدمهایی که تو راه میبینم خندان، با کلاس و مرتب هستن.
وقتی ساعت ۸:۵۰ از خونه میام بیرون، بیشتر آدمهایی که تو راه میبینم دارن تند راه میرن، هیچکی بهت "های" نمیده و حتی افرادی رو دیدم که تو خیابان دارن کت، بارونیشون رو میپوشن.
آرایشگاه!
پنجشنبه ۱۲ بهمن
احتمالا همونطوری که خیلی از شما میدونید این جا بیشتر آرایشگرها اون قدر ناشی هستن که جای پاشون رو شونههاتون میمونه! ولی غیر از مهارت، دیگه فرقی با آرایشگرهای ایرانی ندارن... همون طرز صحبت کردن با مشتریها... آقا یا خانوم آرایشگر در طول مدت کار کردن رو موهات، مدام در حال حرف زدن (و وراجی) هستش.
دیروز رفتم آرایشگاه.
برای یه لحظه داشتم پیش خودم سبک سنگین میکردم که لیست بلند بالای چیزهای جدیدی که در حال وقوع هست رو به یارو بگم. اما نا خودآگاه گفتم:
Barber: What's new in your life these days?
برای یه لحظه داشتم پیش خودم سبک سنگین میکردم که لیست بلند بالای چیزهای جدیدی که در حال وقوع هست رو به یارو بگم. اما نا خودآگاه گفتم:
Me: Nothing new!
برچسبها:
زندگی در کانادا,
زندگینامه,
متفرقه
اشتراک در:
پستها (Atom)