جمعه ۶ اسفند

من: زندگی‌ام خیلی یک‌نواخت شده!
پ: خوب ازدواج کن!

من پیش خودم: اگه ازدواج کنم که زندگی یک‌‌نواخت‌تر می‌شه.

یافتم ۱

یک‌شنبه ۱ اسفند



من از اوایل دوره‌ی دبیرستان، یه مرض عجیب گرفتم! تو محیط ساکت و آروم نمی‌تونستم تمرکز کنم و درس بخونم!
برای همین، همیشه جلوی تلویزیون درس می‌خوندم. وقتی دوره‌ی کنکور شد، یواش یواش رفتم تو اتاقم. اون‌جا مجبور بودم سر و صدای مصنوعی ایجاد کنم :ی

وقتی می‌خواستم درس بخونم ضبط‌صوت روشن می‌کردم و نوار گوش می‌کردم. معمولا داریوش، هایده، شهرام ناظری و ابی.

بعضی وقت‌ها، وسط درس ، یی‌هو! یه بیت یا یه جمله‌ی تو ترانه‌ها توجهمو جلب می‌کرد. انگار که تا حالا نشنیده بودمشی و یا بهش فکر نکرده بودم.

برای نمونه:
به دل می‌گم غم‌و تو خونت راه نده
می گه جونم مهمون حبیب خداست

اون موقع یه دفترچه درست کرده بودم که این جور چیزها را می‌نوشتم توش.

امروز یه جایی داشتیم شعر "ای ایران" را می‌خوندیم این بیت خیلی به نظرم جالب رسید:
از آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلم
مهرت ار برون رود چه می شود دلم

آخرین باری که رفتم ایران اون دفترچه رو پیدا کردم و با خودم آوردمش. باید بگردم پیداش کنم.

پس‌نوشت۱: (قابل توجه انیس) جوابش که بدیهی‌ه چیه! آب + خاک می‌شه گِل!

رهرو ۱

شنبه ۲۵ بهمن

رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود

این بیت‌و نخستین بار تو کتاب دینی دبیرستان‌مون دیدم (فکر کنم وقتی بود که داشتم برای کنکور می‌خوندم) و خیلی باهاش حال کردم.
من، مثل همه، چندتا هدف تو زندگی دارم، هدف‌های کوچیک و بزرگ.
ولی یه مشکل اساسی هم دارم. من هیچ وقت از این‌که به یه هدفم می‌رسم یا یه کاری رو تمام می‌تونم بکنم نامید نمی‌شم. و بدبختانه بیشتر هدف‌ها و برنامه‌هام خیلی بزرگ هستن. هر چند وقت هم یه ایده‌ی جدید به برنامه‌هام اضافه می‌شه.
من تقریبا ۱۰-۱۲ ساله که همین‌طوری دارم یه صف از برنامه‌ها، هدف‌ها، ایده‌ها را با هم دارم. صفی که هر چند وقت بزرگ‌تر هم می‌شه.

دیروز با خودم فک کردم ببینم می‌شه یه چندتایی از اون‌ها را بی‌خیال‌شم.
نتونستم! می‌خوام به همه‌ی اون‌ها برسم. باید موفق‌شم وگرنه از زندگیم راضی نیستم.

ادامه دارد ...