یکشنبه ۱ اسفند
من از اوایل دورهی دبیرستان، یه مرض عجیب گرفتم! تو محیط ساکت و آروم نمیتونستم تمرکز کنم و درس بخونم!
برای همین، همیشه جلوی تلویزیون درس میخوندم. وقتی دورهی کنکور شد، یواش یواش رفتم تو اتاقم. اونجا مجبور بودم سر و صدای مصنوعی ایجاد کنم :ی
وقتی میخواستم درس بخونم ضبطصوت روشن میکردم و نوار گوش میکردم. معمولا داریوش، هایده، شهرام ناظری و ابی.
بعضی وقتها، وسط درس ، ییهو! یه بیت یا یه جملهی تو ترانهها توجهمو جلب میکرد. انگار که تا حالا نشنیده بودمشی و یا بهش فکر نکرده بودم.
برای نمونه:
به دل میگم غمو تو خونت راه نده
می گه جونم مهمون حبیب خداست
اون موقع یه دفترچه درست کرده بودم که این جور چیزها را مینوشتم توش.
امروز یه جایی داشتیم شعر "ای ایران" را میخوندیم این بیت خیلی به نظرم جالب رسید:
از آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلم
مهرت ار برون رود چه می شود دلم
آخرین باری که رفتم ایران اون دفترچه رو پیدا کردم و با خودم آوردمش. باید بگردم پیداش کنم.
پسنوشت۱: (قابل توجه انیس) جوابش که بدیهیه چیه! آب + خاک میشه گِل!