پنج‌شنبه ۲۵ آذر

داشتم تو خیابون قدم می‌زدم، چند تا دختر جلوی یه در خونه، رو پله نشسته بودن داشتن صحبت می‌کردن:

اولی از دوستش پرسید: موهام خوب شده
دومی: بد نشده
سومی: من نمی‌فهمم چرا خونه‌ها در شیشه‌ای دارن، خوب آینه بزارین جای شیشه دیگه

توالت‌نوشته‌ها!

یک‌شنبه ۱۶ آبان

نمی‌دونم شما چقدر به نوشته‌هایی که رو در و دیوار دستشویی‌ها تو ایران می‌دیدید دقت می‌کردین ولی من دقت می‌کردم. گاهی یکی یه چیزی می‌نوشت و یکی دیگه میومد یه جواب به اولی می‌داد و این قصه همین طور ادامه پیدا می‌کرد.

برای من قابل توجیه بود که چرا یکی باید تو ایران رو در/دیوار دستشویی طنز/داستان کوتاه/شعار سیاسی بنویسه! ولی وقتی اولین بار در کانادا، تو دانشگاه رفتم دستشویی و دیدم در و دیوار دستشویی‌های این‌جا هم از نوشته‌جات در امان نیست یه چند لحظه‌ای شکه شده بودم.

یکی از بهترین دست‌شویی نوشته‌جات دنباله‌‌دار (در مورد دست‌شویی‌های پسرانه صحبت می‌کنم!) تو ایران:
۱- مرگ بر منافق
۲- تو جواب (۱): منافق باباته بسیجی بدبخت!
۳- تو جواب (۱):‌ با چیز چیز گربه سیاه بارون نمیاد.
۴- تو جواب (۳): مگه گربه‌سیاه چیز چیز می‌کنه؟! :ی
۵- تو جواب (۲): دیگه ریدی! نمی‌شه که یکی باباش منافق باشه و خودش بسیجی
۶- تو جواب (۵): ما که کردیم شد!
حالا این دفعه که رفتم ایران اگه تونستم می‌رم ببینم این بحث به کجا رسیده.

یکی از بهترین دست‌شویی نوشته‌جات دنباله‌‌دار (دوباره در مورد دست‌شویی‌های پسرانه صحبت می‌کنم!) تو کانادا:



1God is Dead
Friedrich Nietzsche

2- Nietzsche is Dead
God
3- Nietzsche is God,
Death

پیچیدگی

دوشنبه ۲۲ شهریور

یکی: یه ماه رمضون دیگه هم تموم شد.
من:‌آره! و این یکی برای من خیلی سازنده بود.
یکی:‌ چطور؟ تو که اهل روزه گرفتن نبودی!؟
من:‌ خب چه ربطی داره. ... . چیز جالبی که تو این ماه فهمیدم این بود که نمی‌شه از شکل ظاهر، طرز پوشش و رفتار ما ایرونی‌های خارج از کشور (قبل از ماه رمضون) حدس زد که کدوممون روزه می‌گیریم و کدوممون نمی‌گیریم.

دوشنبه ۱۵ شهریور

دو سه روز پیش با چند تا از بچه‌ها رفته‌ بودیم سینما که یه فیلم کمدی (اسکات پیلگریم ) ببینیم. من ده دقیقه‌ی اول فیلم داشتم می‌گشتم دنبال این‌که چرا به این فیلم می‌گن کمدی. یه ساعت هم تلاش کردم که خوابم نبره و یه بیست دقیقه‌ای هم اومدم بیرون از سالن برای تنوع!

به نظرم طنز تو این فیلم را می‌شه با طنز دهه‌ی ۷۰ صدا و سیمای ایران مقایسه کرد (خلاصه به هیچ کی توصیه نمی‌کنم بره این فیلم و ببینه).

امروز تو اتوبوس نشسته بودم دیدم دو نفر (خارجی!) دارن با آب و تاب از این فیلم تعریف می‌کنن و تا این حد از فیلم خوششون اومده بود که یکی‌شون این فیلم رو دو‌بار دیده بود!


نمی‌دونم ایراد از کیه؟!


شنبه ۳۰ مرداد

داشتیم بحث می‌کردیم در مورد این‌که چند سال می‌خوایم زندگی کنیم و ....

یکی: راستی! تو متولد چه سالی هستی؟
من: سال ۶۱
یکی‌دیگه شروع کرد به خندیدن!!.
من: چرا می‌خندی؟ کجاش خنده‌دار بود
یکی‌دیگه: آخه خواهرم می‌گه "ایز هی رئلی فیفتی یرز الد؟"


سه‌شنبه ۲۲ تیر

کارهایی هستن که یه نفر به تنهایی نمی‌تونه انجامشون بده. یه نمونه از این کارهااین‌ه که یه نفر عینکی (که چشم‌هاش نزدیک‌بین‌ه) بخواد برای خودش عینک بخره. من یه بار تلاش کردم که این کارو بکنم ولی واقعا نمی‌دیدم که چی رو چشم هست.

یه راه حلی که وجود داره این‌ه که یه نفر دیگه رو با خودت ببری و نظر اون طرف رو بپرسی. ولی این هم کار ساده‌‌ای نیست. یعنی نمی‌شه به نظرات هرکی اعتماد کرد!! من داشتم فکر می‌کردم به کی می‌شه گفت که با من بیاد و نظر بده. به دو سه نفر اولی که فکر کردم دیدم اصلا نظرشون‌و قبول ندارم: پیش اومده که در مورد لباس من (که به نظر خودم قشنگ بوده) یا چیزهای دیگه گفته باشن زشت‌ه، بهت نمیاد و یا حتی یکی هست که می‌گه لباست دخترونست!.
کلا مساله‌ی مهم این‌ه که به نظر کی می‌شه اعتماد کرد. حالا این یه مساله‌ی خیلی ساده هستش ولی مساله‌های پیچیده‌تری وجود داره که خود آدم نمی‌تونه به راحتی در موردش نظر بده (چون دید کافی نداره) و باید نظر یه آدم دیگه رو قبول کنه. یه نمونه از این جور موقعیت‌ها، مساله‌ چگونه زندگی کردنه.
آیا دین خوب‌ه یا نه؟ اگه هست کدوم دین بهتره؟ اگه نیست مناسب‌ترین جایگزین برای دین چیه؟ و ...

پی‌نوشت. من یه پاسخ‌های خوبی (دست‌کم از دید خودم) برای این پرسش‌ها دارم! اگه کسی می‌خواد کمک کنه بمن بگه چجوری برم عینک بخرم!!

دو‌شنبه ۷ تیر

دیروز یه کشف جدید کردم!!
فهمیدم چه جوری می‌شه (تو ونکوور) حدس زد که یکی کی از خونش اومده بیرون!!؟؟

راهش خیلی ساده‌است!!؟؟
اگه لباس پوشیدن طرف به هوای اون لحطه بخوره (مثلا اگه بارون داره میاد بارونی پوشیده و یا اگه هوا آفتابیه یه پیرهن آستین کوتاه پوشیده) می‌شه با احتمال خوبی گفت که یارو تو یه ساعت اخیر از خونش خازج شده.

هوای ونکوور اصلا پایدار نیست. صبح هوا بارونی‌ه، سر ظهر می‌بینه که آفناب در آومده و عصر دوباره داره بارون میاد مثل مرد!!


سه‌شنبه ۱ تیر

تا حالا فکر کردین که دخترها و خانم‌های واقعا مسلمون (یعنی اون‌هایی که حجاب کامل دارن) در کانادا و خیلی جاهای دیگه‌ی دنیا که آرایشگاه مخصوص خانم‌ها ندارن (منظورم آرایشگاهی که مردها اجازه ورود به اون رو نداشته باشن) یا جاهایی وجود همچین آرایشگاه‌هایی خیلی رایج نیست، موهاشون کجا کوتاه می‌کنن؟

هیش کی منو دوس نداره!


ش: بین دوست‌های علی‌رضا، تو محبوب‌ترین شون برای من هستی
من: جدی؟!
ش: البته بعضی وقت‌ها علی با تو رقابت می‌کنه ولی ...
من: ممنون از تعریفت، ولی فکر کنم این یعنی این‌که من و تو با هم دوست نیستیم!!؟؟


شنبه ۸ خرداد

شنبه: منتظر یه خبر هستم.
یک‌شنبه: یه اتفاق خوب افتاد.
سه‌شنبه: یه خبر خوب رسید.
پنج‌شنبه: یه جواب خوب گرفتم.
جمعه صبح: یه اتفاق خوب دیگه!
جمعه عصر: بالاخره خبر رسید. خبر بد بود.

مثل همیشه، هر قدر فاصله‌ی بین دو خبر(اتفاق) بد بیشتر باشه مقدار بد بودن اون بیشتره.


!Confidence overflow


May 15th



We were on a translink bus.

Hasti: Do you know how to unload the bike from bike rack?
Amir: What! I have been biking in Vancouver for two years. I even broke one of my hands while biking! You expect me to not know how to unload a bike?

...

When I wanted to unload the bike, I encountered a bike rack which I didn't know how it works (apparently, Translink installed a new kind of bike racks on some buses!).