یه روز بی‌مزه

چهارشنبه ۲۷ آذر

می‌دونستم که امروز صبح تو دانشگاه جلسه داریم. دیشب مهمونی بودیم و دیدم که داره یه برف سبکی میاد گفتم که احتمالا تا صبح این‌قدر برف میاد که مسیر دانشگاه بسته بشه و جلسه لغو بشه. تا ساعت ۴:۳۰ صبح داشتیم چرت و پرت می‌گفتیم. و هر یه ساعت یه‌بار صفحه‌ی دانشگاه را میاوردم که ببینم اعلام می‌کنن که راه‌ها بسته‌است یا نه.

بالاخره خوابیدم و صبح ساعت ۸ به‌زور از خواب بیدار شدم. اولین کاری که کردم صفحه‌ی دانشگاه و اوردم که ببینم راه‌ها باز هستن یا نه. آفرین درست حدس زدین! راه‌ها باز بودن.
هیچ ای‌میلی هم نداشتم که بگه جلسه نیست. تو خواب و بیداری از خونه زدم بیرون.

رسیدم دانشگاه، اول رفتم یه چیزی بخورم و یه ای‌میلی بچکونم. دیدم استادم ای‌میل زده که چون برف میاد ما نمیام دانشگاه و شما ها هم بهتره از خونه به کارتون برسین (چون این‌طوری امن‌تره!).


به این می‌گن یه روز خوب، نه؟