استدلال مادرانه

سه‌شنبه ۱ آذر

پدر و مادرم چند روزه که اومدن پیش من. هم‌خونه‌ایم هم رفته ایران و خونه در اختیار ماست!

دیشب (که می‌شه همین الان)، باد خیلی تندی میامد بطوری‌که من واقعا می‌ترسیدم شیشه‌ی پنجره‌ی اتاقم بشکنه. متوجه شدم که مادرم، که تو اتاق من خوابیده بود، بیداره:

من: داشتم فکر می‌کردم نکنه شیشه‌ها بشکنن!
مادرم: مگه بار اوله که باد به‌این شدت میاد؟
من: من سه‌ماهه این‌جا زندگی می‌کنم و تازه زمستون شروع شده!
...
مادرم: راستی! ج کی برمی‌گرده؟
من: همون روزی که شما می‌رین
مادرم:‌ چه خوب! پس تنها نمی‌مونی (تو این خونه ...) ...

پس‌نوشت. آره! من به پدرم می‌گم پدر و به مادرم می‌گم مادر! مگه چیه؟!

هیچ نظری موجود نیست: