رفتم که رفتم

من در آخرین ساعت‌های سال ۲۰۰۷، وارد ونکوور شدم. زندگی به دور از خانواده، خیلی چیزها به من یاد داد. نمی‌تونم بگم ارزشش را نداشت. احتمالا اگه برگردم به ۶ سال پیش، و در همون موقعیت قرار بگیرم، دوباره همین انتخاب رو انجام بدم.

تو ونکوور دوست خوب کم نداشتم و هیچ وقت فراموششون نمی‌کنم ولی مطمئن هستم که دلم برای شهر ونکوور تنگ نخواهد شد. ونکوور‌ رو دوست نداشتم، شاید دلیلش این باشه که به جز در ۶ ماهه گذشته، اصلا بهش حس خونه نداشتم. شاید هم دلیلش مشکلاتی بوده باشه که با استادم داشتم. یا شاید هم، به خاطر زندگی بخور نمیر دانشجویی بوده باشه. به هر حال، دیگه وقتشه که برم یه "شات ونکوور" بخرم.

 دیروز، وقتی داشتم میزم را جمع می‌کردم از هر گوشه‌اش یه خاطره پیدا می‌کردم.


این کارت‌و یکی از دوستام، از نیویورک برام آورده بود. پنج، شش‌تا کارت گذاشت جلوم گفت یکیش رو انتخاب کن. وقتی من این کارتو انتخاب کردم،

س: چرا این یکی؟
من: چون با کاری که می‌کنن حال می‌کنن و خوشحالن.

نمی‌دونم! شاید مشکل اصلی من، با محیط کار/درس بوده باشه.





به هر حال، امیدوارم که ونکوور جای خوبی باشه برای همه‌ی اون‌هایی که این جا زندگی می‌کنن/قراره زندگی کنن.