سهشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
امروز چندتا از بچهها رفتن دوچرخه خریدن. الان دارم از شدت حسودی میمیرم. تا حالا چندبار به خرید دوچرخه فکر کرده بودم ولی هیچوقت حسش نبود که برم بخرم (با خودم حساب کرده بودم که اگه بخرم باید بزارم یه گوشه و ازش استفاده نمیکنم) ولی الان که دوچرخههاشونو دیدم دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم.
ای کاش الان بچه بودم و میشستم گریه میکردم میگفتم من دوچرخه میخوام تا برام دوچرخه نخرین من شام نمیخورم :دی
امروز چندتا از بچهها رفتن دوچرخه خریدن. الان دارم از شدت حسودی میمیرم. تا حالا چندبار به خرید دوچرخه فکر کرده بودم ولی هیچوقت حسش نبود که برم بخرم (با خودم حساب کرده بودم که اگه بخرم باید بزارم یه گوشه و ازش استفاده نمیکنم) ولی الان که دوچرخههاشونو دیدم دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم.
ای کاش الان بچه بودم و میشستم گریه میکردم میگفتم من دوچرخه میخوام تا برام دوچرخه نخرین من شام نمیخورم :دی