یادداشتهای روزانه من
مرحلهی بعدی!
›
هفتهی دیگه قراره یکی از همکارهام بازنشسته بشه. نگرانم که دیگه از مرحلهی دوستام بچهدار شدن به مرحلهی دوستام بازنشسته شدن دارم میرسم... ...
۱ نظر:
›
با «ا»، بعد از مدت ها، داشتم صحبت میکردم. ا: خوب، دیگه چه خبر؟ خوبی؟ من: خوبم... الان یه چند شبه «ن» نصف شب بیدار میشه نتونستم خوب بخوابم...
مادر بیجون
›
پیشزمینه: مادر من، هنوز وقتی که نیکان به دنیا نیومده بود، اعلام کرد که میخواد نیکان بهش بگه «مادر جون». مامان «ه» هم تصمیم گرفت که «ماما...
ما ایرونیها
›
داشتم با یکی که در کانادا زندگی میکنه صحبت میکردم: من: اینجا ماسک اصلا پیدا نمیشه... از دو هفته پیش ما همه جا رو گشتیم پیدا نکردیم. ...
صدا صدا، صدای من - ۲
›
بخش اول وقتی رفتم کانادا، با کمال تعجب دیدم که همین مشکل وقتی پشت تلفن صحبت میکنم وجود داره. این مشکل یه بُعد جدید پیدا کرده ب...
مناسبسازی
›
من هر وقت میخوام نیکان رو تشویق کنم براش میخونم: آفرین، صد آفرین، هزار و سیصد آفرین، غلمان روی زمین!
فرهنگستان توجه کن!
›
از وقتی نیکان اومده تو خونمون، خیلی پیش میاد که من یا ه بگیم: ببین جیش کرده؟ تا الان هنوز جیش نکرده... صبح که شیرش رو خورد جیش هم ...
باید عادت کنی!
›
دیروز با ه نیکان رو بردیم حموم! بماند که ه چقدر ویدیو دید و من چقدر بهش گفتم حالا نیکان که هنوز تمیزه و ... اول کار همه چی داشت خوب پی...
›
اولین روزی که از بیمارستان برگشتیم خونه: ه: من فقط ۳.۵ کیلو وزنم کم شده... یکم بیشتر از وزن نیکان!:ناراحت من: من هم ۳.۵ کیلو وزن کم ...
عوضش کن
›
ه: نیکان شیرش رو خورد، برو عوضش کن... من: چرا عوضش کنم؟ نیکان که بچهی خوبیه!از این بهتر از کجا گیر بیارم! پ.ن. نیکیان تبدیل شد به ...
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب